بدون عنوان
مرد کوچولوی من سلام حالت خوبه وروجکم؟ بزرگتر شدی نفس مامان؟ ببخشید که چند روز نیومدم واست بنویسم عزیزم. امشب بابایی نیستش رفته شیراز. . متاسفانه صبح بهمون خبر دادن که مادربزرگ بابا فوت شدن . خیلی وقت بود که مریض شده بودن ولی فکرشو هم نمی کردیم که به این زودی این اتفاق بیافته. من واسه اولین بار امروز اشکای باباجونت رو دیدم و واقعا واسم سخت بود . از ته دلم آرزو می کنم که دیگه هیچ وقت چشمای ناز باباییتو گریون نبینم . الآنم بابایی همراه بابابزرگت و دوتا خاله جونات توی راه شیرازن و من از نگرانی خوابم نمی بره . مامان جونتم اینجا پیش من موندن تا مراقب من و شما باشن . شما هم امشب داری کلی ورجه وورجه می کنی الهی فدات شم نمی...
نویسنده :
مامانی و بابایی
1:32